نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

این روزهای کارن به روایت تصویر

    اینجا من کار کامپیوتری داشتم ومحو کارهام بودم شماهم که دلت میخواست باهات بازی کنم اومدی گوشیمو دستم دادی ومیگی بیا ازمن عکس بگیر برایه اولین بار خوب نشستی ومنم عکس گرفتم کیف کردم.       ماه رمضونی شب که افطار مهمونی داشتیم  وصبح میخواستم قابلمه رو ببرم بذارم سرجاش که رفتم  آشپزخونه که کارهامو تموم کنم اومدم دیدم  خودتو این شکلی کردی وتو قابلمه نشستی وبه منم میگی مامان میخوام غذا بپزم بهم وسایل بده تا من حرکتی کنم رفتی از یخچال هویچ وکاهو برداشتی آوردی و گرفتی دستت ومیگی مامان حالا ازم عکس بگیر بعدا غذابپیزم  کلی خندیدم تا این عکسهارو ازت گرفتم ژست همه...
13 شهريور 1393

جادوی این روزهایم شده این نگاه مهربانت

    وقتی محو تماشای برنامه کودک هستی چند مدت پیش بادائی جان رفته بودی باشگاه وبه قول دائی مثل یه بوکسور کار کشته گارد گرفته بودی دائی جان میگفت اولش رفتی زدی به کیسه وکیسه برگشت طرفت وپرتت کرد زمین ولی بعدش یاد گرفتی چیکار کنی حالا هم مربی دائی جان گیر داده که کارن استعدادش خوبه بیارش باهاش کارکنم ولی من به دائی میگم نهههههههه   اینم شیرین کاری جدیدته کهوقتی این کاررو میکنی من وباباعلی باهم میگیم کارن چشمهات همینطور میمونه ها (آخی یاد بچگیهای خودم افتادم بابایی میگفت چشمهات همینطور میمونه ها منم به کارم ادامه میدادم ولی چشمهام اونطوری هم نموند ) رفتی باددی حموم اومدی میگم گل در ا...
24 خرداد 1393

کارن به زبان تصویر

    کارن وددی بهمن 92 پارک پردیس     وقتی پسملی راننده میشه تابستان 91       تابستان91                                   وقتی یه مرو فکرمیکنه                                     کارن وقتی منتظره آناازاداره بیاد بخاطربهوته گیری مامانی پستونک دادن وبا کارتنش خوابت برده پائیز 91 ...
25 ارديبهشت 1393

گلچینی از عکسهای آتلیه ای

پسرگلم ازاونجائی که مامان همیشه باکمبود وقت مواجه هست اینه که فقط تعدادی از عکسهایی که هنوز آلبوم نشده بود رو چند مدت  پیش تو خونه اسکن کردم حالا سعی میکنم بازم بقیه رو تو ادامه ش به مرور اضافه کنم... عاشق این نگاه مردونتم     عزیزم این عکس گیفت تولد دوسالگیت بود که به مهمونهای عزیزمون دادیم     این عکسهارو هم برایه عید٩٢ رفتیم آتلیه اینم یه ژست مردونه       ...
21 اسفند 1392

عکس های کارن سری سوم

به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا نوشید به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت   من بهار را به خاطر شکوفه هایش   زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را     به خاطر تو دوست دارم   کودکم ...
27 آذر 1392

عکسهای کارن سری دوم

 مامانی این عکسها همه از موبایله زیاد کیفیت خوبی ندارن اینجا اردیبهشت سال 1391 در کوههای زرکوبان کلا علاقه شدیدی به اتراق در پشت مبلهای خونه مامان مریم داری  اینم یه نمونه از شیطنتهای خونه مامان مریم  دی ماه1391      کارن جان این کلاه که یک ژاکت هم داره کادوی مامان بزرگ طیبه ست به شما بهمن 1391 وقتی کارن درانتظار اومدن مامان وددی از اداره با تدی عروسک بچه گیای آنا خوابش برده این عروسک رو باباحسین وقتی من کوچولو بودم از تبریز خریده وزمان آنا اسمش خرسی بود ولی الان با تصمیم شما ورژن جدید شده وبه تدی تغییر نام داده کلا علاقه زیادی به تمیزی ونظافت داری وتوای...
19 آذر 1392

عکسای عشق زندگیم

من وبابایی مهربون وباحوصلم 7روزگی من خونه بابایی مهمون بودم اینم یه ماچ گونده از بابایی اینم باباعلی جووووونم که من بهش ددی میگم کارن5ماهه یه خواب ناز من میخوام کارامو خودم انجام بدم بعداز یه فعالیت خسته کننده   اینم یه ژست مردونه اینم استخر توپم وای کامیون سواری چه باحاله من وددی در عید1390 من در 13بدر سرماباعث شدخونه عمه فریبا با عروسکای پگاه جون خوش باشم البته عصر رفتیم گردش         کارن وقتی خیلی شیطنت کنه بدون اینکه صداش دربیاد خودش یه گوشه ای خوابش میبره یه عکس دیگه ام براتون گذاشتم که همینطور روی فرش خوابش بر...
5 خرداد 1392
1