این روزهای کارن به روایت تصویر
اینجا من کار کامپیوتری داشتم ومحو کارهام بودم شماهم که دلت میخواست باهات بازی کنم اومدی گوشیمو دستم دادی ومیگی بیا ازمن عکس بگیر برایه اولین بار خوب نشستی ومنم عکس گرفتم کیف کردم. ماه رمضونی شب که افطار مهمونی داشتیم وصبح میخواستم قابلمه رو ببرم بذارم سرجاش که رفتم آشپزخونه که کارهامو تموم کنم اومدم دیدم خودتو این شکلی کردی وتو قابلمه نشستی وبه منم میگی مامان میخوام غذا بپزم بهم وسایل بده تا من حرکتی کنم رفتی از یخچال هویچ وکاهو برداشتی آوردی و گرفتی دستت ومیگی مامان حالا ازم عکس بگیر بعدا غذابپیزم کلی خندیدم تا این عکسهارو ازت گرفتم ژست همه...