نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

روز تولد

سلام مامانی امسال تولدت باهرسال خیلی فرق میکرد از سال قبل که مامانی بزرگ برای پرنیا تولد گرفته بود مدام به من میگفتی مامانی بزرگ برای پرنیا وکیمیا تولد گرفت برای آنیکا تولد گرفت چرا برای من تولد نمیگیره منم هرچقدر توضیح میدادم که کارن جان خونه پرنیاجون وکیمیاجون دوره واسه همین آوردن خونه مامانب بزرگ تولد گرفتن که ماراحت باشیم تازه خونه آنیکاهم همون جا پیش مامانی بزرگه ولی خوب کی به این حرفها گوش میداد خلاصه گویا چند بار هم به مامانی بابایی گفته بودی شما من رو دوست ندارید اگه دوست داشتید برام تولد میگرفتید  امسال بعد از اینکه دست من اونطور آسیب دید من بااینکه تمام تدارک تولدت رو براعصرونه وتزئینات دیده بودم ولی تصمیم گرفتم دیگه ت...
18 خرداد 1393

کارن عزیزم تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست

            صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید انگار آمدن تو نزدیکست. لمس ِبودنت مبارک   امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی من کارن جان سالروز زمینی شدنت مبارک . . .     ...
13 خرداد 1393

روز تولدتو روز تمام شادیهاست

                                                هرسال وقتي١٣خردادمیشد هزاران شهاب به سمت زمين هجوم مياوردن از خودم مي پرسيدم چه اتفاقي افتاده که آسمونيا ميخوان خودشونو به زمين برسونن؟ .... و سال ١٣٨٩فهميدم اونا به پيشواز حضور مسافري ميان که زمينو با گامهاي مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه ....   کارن عزیزم پس...
26 شهريور 1392

تولدحانمی

سلام عزیزم بخاطرمشغله هام یه مدت مدیدی نتونستم از خاطرات روزهای بزرگ شدنت بنویسم ولی سعی میکنم روزهای خیلی مهم روبرات بنویسیم یکی ازاین روزهای مهم تولد خانمی بودکه خیلی به شماخوش گذشت 6دی ماه بودکه شب من وشما وددی وبابایی ومامانی با خانواده حانمی همه جمع شدیم وبرای حانمی تولد گرفتیم یکی از کسایی که بقول خودت حیلی عاشوگشی بقول خودت حانمیه حانمی حیلی نازه خلاصه این علاقه به جایی رسیده که شب عروسی زن دایی سحرو دایی جان وقتی داشتیم ازسالن آخرشب میرفتیم خونه مامانی تویه پارکینگ وقتی آقای فیلمبردار از ماشین عروس وداماد فیلم بگیره یکدفعه یه کله بادوچشم باز از صندلی پشت از وسط عروس وداماد اومد بیرون و فیلمبردارمحترم که اصلا انتظاراین صحنه روند...
29 ارديبهشت 1392

شب یلدا

عزیزدلم یکی از شبای بیاد موندنی سال 1391 شب یلدابود که صبح آخرین روز پائیزی مامانی بزرگ به آنازنگ زدن ودعوتمون کردن یلدایی خلاصه ماهم که از قبل دعوت بودیم خونه مامانی بخاطراینکه باباحسین بهمون گفته اگه مامانی بزرگ کارن دعوتتون کرد چون بزرگه برید اونجا ماهم ناراحت نمیشیم با ددی تصمیم گرفتیم بریم خونه مامانی بزرگ خلاصه کلی به شماخوش گذشت چون هم کلی بچه داری کردی وپرنیا کوچولورو  پرستاری میکردی وهم کلی از شیرینیهای تر خوردید خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت ...  کلی با کیاناو پرنیا وپویا هم بازی کردی اونشب عمه سهیلا وعمه شهلا عمه فرندخت وعمه لیلا اونجا بودن البته با همسرو بچه ها وکلی هم عکس گرفتیم که چندتاشوبرات آپلود ...
29 ارديبهشت 1392

روزتولدتوبهترین روززندگیمه

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی می شوی که با  تو دنیا برایش زیباتر است ! بهانه ی آرامشم تولدت مبارک …                 مهربانم ! یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد بوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشد و خداوند شب و روز و تمام لحظات با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد     علی جان  زیباترین چشم انداز تندیس نگاه توست و قشنگترین لحظه لحظه روییدن توست سالروز تولدت٢٥اردیبهشت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک میگویم !   همیشگی ترینم دوستت دا...
22 ارديبهشت 1392

عزیزم تولددوسالگیت مبارک

        عزیزم منت بر سر تقویم نهادی امروز را سرافراز کردی و باقی روزها را در حسرت گذاشتی                                                                                      &nbs...
28 بهمن 1391