جادوی این روزهایم شده این نگاه مهربانت
وقتی محو تماشای برنامه کودک هستی
چند مدت پیش بادائی جان رفته بودی باشگاه وبه قول دائی مثل یه بوکسور کار کشته گارد گرفته بودی دائی جان میگفت اولش رفتی زدی به کیسه وکیسه برگشت طرفت وپرتت کرد زمین ولی بعدش یاد گرفتی چیکار کنی حالا هم مربی دائی جان گیر داده که کارن استعدادش خوبه بیارش باهاش کارکنم ولی من به دائی میگم نهههههههه
اینم شیرین کاری جدیدته کهوقتی این کاررو میکنی من وباباعلی باهم میگیم کارن چشمهات همینطور میمونه ها (آخی یاد بچگیهای خودم افتادم بابایی میگفت چشمهات همینطور میمونه ها منم به کارم ادامه میدادم ولی چشمهام اونطوری هم نموند)
رفتی باددی حموم اومدی میگم گل در اومد از حموم سنبل دراومد ازحموم انشااله حموم دامادی مامان جان میگی ایشااله برم مکه مامانبیا ازمن عکس بگیر اینقدر خوشگل شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی