وقتی کارن هوس بسته بندی شدن کرد
عزیزدلم همیشه دوست داری توجاهای کوچیک وسقف دار بازی کنی یه روز که من داشتم لحافارو مرتب میکردم به دوراز چشمهای من پتویی رو که مامانی بزرگ شما بدنیا اومدنی برات کادوآورده بودرو برداشتی ورفتی توکاورش منم که عادت کردم به اینکه وقتی بی سروصدایی یعنی داری دست گل به آب میدی اومدم دیدم بععععله به سلامتی رفتی توکاور پتووواسه خودت داری کیف میکنی بعد من این شکلی شدم واینم چندتاعکس از شما... ...