اولین سفر
سلام مامانی تصمیم گرفتم یه قسمتی تو وبلاگت داشته باشی که از سفرهات برات بنویسم
خوب یادمه اولین باری که میبردیمت مسافرت مرداد ماه بود وشما دوماهه بودی وهمه مخالف مسافرت ما بودن ولی من وددی گفتیم چیزیش نمیشه جایی هم که میریم خیلی خوش آب وهواست وبا مامایی وبابایی روهم باخودمون بردیم وای چقدر خوش گذشت هرکی تورو بغل ما میدید مارونگه میداشت وکلی بازیت میداد خلاصه کلی وقتمون گرفته شد پسرم ما تواولین سفرت رفتیم بانه وتوراه شب رو تو سقز موندیم وشب بعدی رو هم تو خود بانه بودیم یادش بخیر بابایی میترسید شب چیزی نیشت بزنه وتورو پیش خودش خوابوند وتاصبح بیدار بود وهروقت که شیر میخواستی آنایی رو بیدار میکرد ویه اتفاق جالبی که افتاد این بود که شبی که تو سقز مسافرتمون نمیدونم چه جوری روی لبات روی سیبیلاتو دو تا چنگ اساسی انداخته بودی وزخم شده بود وهرکی تومسافرت میدید میخندیدو میگفت اینکارو کرده همه رو بترسونه خیلی باحال بود واون دوتا خط کلی همرو میخندوند.
یکی از سفرهات که خاطرش خیلی برام شیرین بود سفر سه تاییمون به شمال بود که کلی خوش گذشت وبه اصرار ددی زنگ زدیم وبه دایی جان وبابایی ومامانی هم گفتیم که بیان وچون دایی جان تازه نامزد کرده بود دوست داشتیم خانواده خانم دایی جان هم باهاشون بیان ومارو شاد کردن واومدن وای چه بانشاط بود وقتی کنار دریا دراز کشیده بودی که آب از روت رد بشه وباعث تعجب همه شدی که با این کوچیکیت از آب ودریا نمیترسی اینجا کارن سیزده ماه داشت
سفر بعدی کارنم مسافرت به ارومیه بود که از اونجا رفتیم خونه دوست ددی آقای میرزایی در شهر ارومیه که خیلی خوش گذشت یه خانواده فوق العاده باشخصیت ومهمان نواز که مارو حسابی شرمنده کردن البته یک دختر خیلی خوشگل ومهربون داشتن که با کارن کلی بازی کردن اینم یه عکس خوشگل از کارن وآیلین جیگر البته یکی از عکسای آیلین خوشگله رو تو قسمت دوستای کارن هم گذاشتم در ضمن از همین جا بازم از آقا وخانم میرزایی ومادر خیلی خیلی مهربونشون تشکر میکنم وماهم منتظر اومدنشون هستیم