این روزهای کارن به روایت تصویر
اینجا من کار کامپیوتری داشتم ومحو کارهام بودم شماهم که دلت میخواست باهات بازی کنم اومدی گوشیمو دستم دادی ومیگی بیا ازمن عکس بگیر برایه اولین بار خوب نشستی ومنم عکس گرفتم کیف کردم.
ماه رمضونی شب که افطار مهمونی داشتیم وصبح میخواستم قابلمه رو ببرم بذارم سرجاش که رفتم آشپزخونه که کارهامو تموم کنم اومدم دیدم خودتو این شکلی کردی وتو قابلمه نشستی وبه منم میگی مامان میخوام غذا بپزم بهم وسایل بده تا من حرکتی کنم رفتی از یخچال هویچ وکاهو برداشتی آوردی و گرفتی دستت ومیگی مامان حالا ازم عکس بگیر بعدا غذابپیزم کلی خندیدم تا این عکسهارو ازت گرفتم ژست همه عکسهارم خودت دادی.
عزیزم چند مدت پیش من توخونه مامانی بودم ومامانی مهمون داشت وشماهم دلت میخواست بری پارک وچون من نمیتونستم بیام باددی تنها رفتی پارک وگویا اونجا دلت برام خیلی تنگ شده بود وبه ددی گفته بودی برایه مامان میخوام کادو ببرم از پارک که پیشمون نبوده وبابا گفته بود خوب میخوای چی ببری نگاه کرده بودی دوروبرت وگفته بودی بهترین چیز برگ درخته وباددی برام ازاین برگها کنده بودی ومیگفتی ببین مامان خودم برات کندم واگه بدونی من چقدر خوشحال شدم که این هدیه دادن رویاد گرفتی بعدشم اینقدر خسته بودی روی مبل خوابت برده بود وچون ساعت 8غروب بود ونمیخواستیم اون.قت بخوابی چون شب زنده داری باید میکردم به بابایی گفتم بابا نذارید بخوابه ولی بابایی هرکاری کرد شماخوابیدی ولی انگار خیلی خسته بودی وتا صبح بیدار نشدی
ماه رمضون عمه سهیلا افطاری دعوتمون کرد ورفتیم باغ به شما خیلی خوش گذشت وبا آنیکا خیلی بازی کردی
اینم عکس آنیکا جون وعمومحمد جان و سینا ی عزیز که خیلی دوستشون داری
بهترین خبری که تواین روزها شنیدیم خبر به دنیا اومدن محمد سام عزیز پسردائی بنده بود که اینقدرکه این پسرشیطون عجله داشت17 روز زود به دنیا اومد وفردای عید فطر چشم به این دنیا باز کرد ازصبح که شنیدی به دنیا اومده همش اصرار داشتی که بریم ببینیمش وماهم رفتیم واینم عکس شماست
مدام میگفتی مامان این خیلی کوچولوئه شبی هم که مراسم نامگذاری محمد بود بااینکه زن دایی مریم از وقتی فهمیده بود نی نی پسره گفته اسمشو میذارم محمد سام ولی باز بدون دعوت بعد از شام همه خانمها رفتیم خونه دائی وبابا مامان زن دائی هم اونجا بودن ومن وزن دائی سحر هم باهم کیک برا محمد سام پختیمو تزئین کردیم وکلی دائی داوود وزن دائی سوپرایز شدن وخوشحال شدن ودائی داوود به شما ده هزارتومان شیرینی تولد دادنحاج آقا هم لطف کردن و توگوش محمد سام اذان واقامه گفتن ومحمد جان هم مثل شما دستش رو برد بالا وتکبیر گفت الهی فداش بشم
شب عید فطر وقتی که دم افطار اعلام شد عید شده من وشما وددی از خرید برمیگشتیم ددی میرفت واسه عید شیرینی بگیره وشماهم که عادت داری هرازچند ماه یه تولد برات بگیریم به ددی گفتی کیک بگیر ددی آخه تولدم شده ددی هم براتون این کیک خوشگل رو گرفت ماهم که هرسال شب عید فطر بااینکه نباید بریم ولی به دعوت بابا حسین میریم خونه بابایی وشام اونجاافطار باز میکنیم رفتیم اونجا ودائی رضا وزن دائی اونجابودن وخیلی خوش گذشت با نوار جعبه شیرینی گوش دائی جان رو بسته بودی واونم که عاشق شما واسه خودش کیف میکرد
پسرم درسخون شده کتابهای کلاس اول نداجون دختر همسایه مون رو گرفته بودم ببینم کتابها چطورشدن گیردادی منم میخوام مثل ندا درس بخونم و برات تو دفتر نمونه کشیدم وتمرین میکردی البته فقط همون روز نوشتی وبعد گفتی نقاشی بهتره نمیدونم عععاااایا قراره همیشه همین طوری با شلختگی درس بخونی
نمیدونم صبح روز دوشنبه27 مرداده چی شده بود که برعکس هرروز خودت ازخواب بیدارشدی وباانرژی گفتی مامان بیاازم عکس بگیر بعد بیم مهد منم با لباس خوابت ازت عکس گرفتم
معمولا قبل از خواب برات کتاب میخونم تا بخوابی چندروز پیش موقع چرت بعدازظهر اومدی میگی برام کتاب بخون منم خیلی خسته بودم گفتم کارن جان من خیلی خسته ام بمونه عصر بخونم تازه این کتابو مامدام میخونیم کتابهای دیگه هم داری -گفتی اصلا نمیخوام شما بخونی خودم بلدم وبا تعجب دیدم شروع به خوندن کردی ومنم فهمیدم که اینقدر برات خوندم که دیگه حفظ شدی
کارن درحال تماشای تلویزیون
عصر دوشنبه بود اومدی پیشم میگی مامان اجازه میدی برم یه لحظه کوچه به دوستم پارسا وعسل یه چیزی نشون بدم بیام گفتم برو ولی از پنجره میبینمت زود بیا رفتی دیدم برا بچه ها توضیح میدی من به دنیا اومدنی مااس دی داشتیم بعدش فروختیم یهچیز دیگه خریدیم ولی باز به ددی گفتم اس دی بخر اونم خرید ببینید پلاکش چه شکلیه اس دی خیلی تند میره پلاکشم خارجیه یعنی من مونده ودم چی بگم کل رزومه زندگیمون رو ریختی رو داریه ومنم هاج واج مونده بودم تازه دوستات هم کلی ازت سوال میپرسیدن هیچی دیگه صدات کردم بسه بیا خونه اومدی میگی مامان به پارسا وعسل گفتم ماشین خریدیم برات کلی نشستم توضیح دادم مامان جان بعععده مگه ندید بدیدی آخه یعنی چی دیدم اصلا متوجه حرفهام نمیشی ومدام میگی بابا باید به دوستهام بگم که چی شده موندم چیکارکنم عاییییا قراره همینطورادامه بدی.