نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

تقدیم به پدر مهربانم

1391/4/18 11:45
نویسنده : مامان فرشته
10,218 بازدید
اشتراک گذاری

با اینکه روز پدر گذشته ومن سعادت این روونداشتم که ازاین طریق به پدرم تبریک بگم امروز وقتی این متن رو خوندم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم حیفم اومد که شماهم نخونیدش ودوست داشتم اینجا برای همه پدر های دنیا چیزی باشه که نشون بده چقدر پدر واژه بزرگ ولبریز از عشقیه از نویسنده این اثر هم که از وبلاگ همای آسمان خوشبختی است واقعا تشکر میکنم.

بابا سلام

امروز می خواهم به پاس روزهایی  که انشا می نوشتم برایت نامه ای را انشا کنم وحرفهای  تمام این سال هارا که به تو نگفته ام بگویم .

به نام خدا

موضوع انشا پدر

در آغاز باید بگویم کلمه پدر دست و زبانم را می بندد برای نوشتن  ، پس ......

با به نام خداهای آغازین تمام انشاهای دنیا من دلم می خواهد تورا بنویسم

وبگویم تورا بیشتر از رستم شاهنامه که شجاع ، دلیر، قوی ومرد بود دوست می دارم ودلم می خواهد مثل سهراب خنجر عشق تومرا از پای درآورد .

بابا سلام

صاف وساده وکودکانه برایت بگویم ،از تمام روزهای با تو و بی تو .......

وشرمنده اگر بگویم هنوز روزهای باتورا نفهمیدم .

از آن روز که خدا خواست تو باغبان باغچه ی کوچکی باشی به نام خانواده تا امروز که هر فرزندت یک خانواده اند  چه موهایت خزان پیری گرفته وسپید شده .

البته نه خیلی .

 اما کم کم دارد می گوید که تو داری پای به سن وسالی می گذاری که آن شور جوانی را ندارد وحوصله ات به اندازه آن روزهای ما نیست .

این روزها نوه  هابرایت شیرین تر از فرزندان شده اند.

این روزها ، روزهای سلطانی بر قلب نوه است  .

 

بودنت غنیمتی ست برای دل تنهایم

 

اما بگویم تو سلطان ابدی قلب ما هستی .

بابا برایم زیبا تر آن بود که برایت اعتراف کنم .

که تورا در خط به خط تمام انشا ها وموضوعات آن جستجو کردم ودربین تمام موضوعات تکراری این سالها گشتم وتمام علم بهتراست یا ثروت های آن دوران را یکبار دیگر مرورکردم .

شرمنده شدم وقتی فهمیدم ، علم شناخت تورا هنوز نه آموختم و قدر ثروتی چون تورا هنوز ندانستم دلم می گیرد .

دلم می گیرد که گام  های نخست آموختن تو بودی ومن نفهمیدم سال به  سال کتاب های نو وباز از نو نوشتن بابا.... وچه دیر .....

که  ، بابا آب داد  ها    و    بابا نان داد   ها ی آن زمان درس شناخت تو بود .

وباز ما گول آموختن الفبا را خوردیم واز تو غافل شدیم  ودوباره باز کتاب با زبانی دیگر خواست به ما بفهماند گفت:

         آن مرد در باران آمد باز نفهمیدیم آن مرد بارانی آن روزها وسالها تویی ،

 و مرد نام دیگر توست .

دروغ چرا فکر می کنم خیلی دیر تورا فهمیدم خیلی دیرتر از آنچه که فکرش را بکنی .

چه روزهایی بود روزهای تکاپوبرای خرید هدیه ای برای تو روزهای کودکی واثبات عشق ودوستداشتن تو خرید هدیه ای ناچیز وقیمتی برای دلهای ما .

بابا چه زود هدیه های آن دوران جوک خنده شد وبازار داغ خاطره بازی ها به تمسخر گرفته شد چه زود فکر کردیم بزرگ شدیم .

حالا ساده می خندیم ؟......

ساده گریه می کنیم ؟.......

روز پاس داشت تمام مهربانی هایت تمام خستگی هایت وتمام عمره رفته ات روز ملی جوراب شده  به چه می خندیم نمی دانم ؟؟؟

برایت بزرگانه بگویم :

تو منتها علیه یک عشق ، تو سرآغاز زندگی ورگ حیات بخش وجودی من  ، تو روح زندگی تو سرچشمه زلال مهربانی تو بخشنده بی منت تو پیر روزهای جوانی وکار تومرد خستگی ناپذیرسختیها تو شاه کلید طلایی قفل هاسخت روزهای گذشته وسالهای پیش رو تو آهنگ لالایی روز های کودکی  تو سر آغاز یکی بود یکی نبود های قصه که بودنت قصه غصه را می برد از دل کوچکمان واگر نبودی غصه تمام قصه هارا به کاممان تلخ می نمود .

هنوز پژواک صدای قدمهای خسته ات در گوشم زمزمه بهترین آهنگ هاست .

تورا باتمام وجود دوست می دارم ودلم برای بهترین جای دنیا که آغوش گرمت است ، دلتنگ شده .

 

به سلامتی اون پدری که
هنگام تراشیدن
موی کودک مبتلا به سرطانش
گریه ی فرزندش رو دید
...
ماشین رو داد به دستش
در حالی که چشمانش پر از گریه بود
گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
 
به سلامتی پدری که نمی توانم را
در چشمانش زیاد دیدیم
ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!
 
 
 
 
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
 
 
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
 
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
 
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
 
 
 
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
 
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
 
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره
 

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مهشید
29 بهمن 91 16:57
خیلی جالب بود.برای همین بااجازتون توی کلوپ ارسال کردم.ممنون


سلام خواهش میکنم خوشحال شدم
نازی
7 فروردین 95 22:58
عالییییییییییییی بود افرین به شما سلام خواهش میکنم
Shayan
12 مهر 95 21:12
بسیار تا بسیار زیبا بود به جای انشا نوشتم معلم سخت گیر ادبیات که هیچ وقت به کسی 20 نمیداد اشک از چشمانش سرازیر شد و نمره 20 به من داد به سلامتی تموم پدرای ایران زمین خواهش میکنم خدارو شکر قابل قبول شده