بابایی نگران نباش
سلام نبض زندگیم
عزیزدلم بقول خودت وقتی چوچولو بودی با اداهات دلم رو میبردی الانم با حرفات دیشب خونه مامانی بودیم که یه لحظه شنیدم بابا حسین میگه آخه کارنم از وقتی شما بدنیا اومدی من چهار تا موبایل عوض کردم موبایل که برایه بازی نیست شماهم گوشی بابایی رو گرفته بودی دستت و میگفتی نه شاف باستا میخوام عکس بگیرم حوشدل شو
خلاصه تواین وسطا هم کلی موبایل بابایی رو مینداختی زمین منم که تازه به جواب سوال چند ماهم که مدام از خودم میپرسیدم بابا چرا اینقدر گوشی عوض میکنه خجالت این چندتا گوشی که حضرتعالی خراب کرده بودید رو میکشیدم که شما به بابایی گفتی بابایی نگران نباش نگرانی؟ نه نگران نباش من موبایولتو حیاب نکنم با خنده مامانی وبابایی وددی به خودم اومدم وشما هم مدام تکرار میکردی که نه نگران نباش من حیاب نکنم خلاصه حرف خودتو با وجود اعتراضهای هممون به کرسی نشوندی و کلی عکسهایه بی ربط از انگشتات که جلویه لنز دوربین بود گرفتی وکلی هم حال میکردی ونشونمون میدادی.اینم یه دست گل گل برایه مامانی بابایی بخاطر تمام زحمتهایی که برایه ما میکشن