وقتی باباعلی نیست
سلام مامانی میدونم این روزها زیاد حال خوشی نداری از طرفی حسابی سرماخوردی واز طرف دیگه باباعلی ازجمعه رفته واسه حسابرسی به تبریز ومن وشماحسابی کلافه ایم وشما اینقدر ناراحتی که وقتی ددی زنگ میزنه جوابشو نمیدی ومیگی بهش بگو فقط بیاد من تلفنی نمیخوامش وهمین بیقراری توخونه باعث شده مدام بهونه گیری کنی بعدش گریه کنی مامانی دیگه اینقدر گریه میکنی واقعا توانم رو گرفتی واعتراضم که میکنم بابایی ومامانی میگن این بچه باباش کنارش نیست بهونه باباش رومیگیره بعد به اون ناراحتیهام عذاب وجدان هم اضافه میشه ددی که زنگ میزنه ومیبینه من انرژی ندارم حرف بزنم میگه معلومه خیلی دلت برام تنگ شده منم نمیتونم بگم بابا این اذیتهای کارن من رو ازپاانداخته واز طرفی درد دستم وازطرفی نبودن ددی همه وهمه باعث شده که من واقعا کم بیارم خلاصه این روزها خیلی دوتامونم از نبودن ددی داریم اذیت میشیم و واقعا جای خالی ددی رو دوتامونم حس میکنیم امیدوارم این روزها زود بگذره وددی برگرده البته میاد پنجشنبه پیشمونه وجمعه باز میره واینبار حسابرسی شعبات اردبیله وبعدشم امتحانات من شروع میشه ومن12روز میرم دانشگاه بمونم نمیدونم رسد روزی که من12تیر رو ببینم که این روزهای نفس گیر تموم شده آها به این سختیهای این روزهامون درس وامتحانات من رو اضافه نکردیم اونم اضافه کن