نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

جادوی این روزهایم شده این نگاه مهربانت

    وقتی محو تماشای برنامه کودک هستی چند مدت پیش بادائی جان رفته بودی باشگاه وبه قول دائی مثل یه بوکسور کار کشته گارد گرفته بودی دائی جان میگفت اولش رفتی زدی به کیسه وکیسه برگشت طرفت وپرتت کرد زمین ولی بعدش یاد گرفتی چیکار کنی حالا هم مربی دائی جان گیر داده که کارن استعدادش خوبه بیارش باهاش کارکنم ولی من به دائی میگم نهههههههه   اینم شیرین کاری جدیدته کهوقتی این کاررو میکنی من وباباعلی باهم میگیم کارن چشمهات همینطور میمونه ها (آخی یاد بچگیهای خودم افتادم بابایی میگفت چشمهات همینطور میمونه ها منم به کارم ادامه میدادم ولی چشمهام اونطوری هم نموند ) رفتی باددی حموم اومدی میگم گل در ا...
24 خرداد 1393

وقتی باباعلی نیست

سلام مامانی میدونم این روزها زیاد حال خوشی نداری از طرفی حسابی سرماخوردی واز طرف دیگه باباعلی ازجمعه رفته واسه حسابرسی به تبریز ومن وشماحسابی کلافه ایم وشما اینقدر ناراحتی که وقتی ددی زنگ میزنه جوابشو نمیدی ومیگی بهش بگو فقط بیاد من تلفنی نمیخوامش وهمین بیقراری توخونه باعث شده مدام  بهونه گیری کنی بعدش گریه کنی مامانی دیگه اینقدر گریه میکنی واقعا توانم رو گرفتی واعتراضم که میکنم بابایی ومامانی میگن این بچه باباش کنارش نیست بهونه باباش رومیگیره بعد به اون ناراحتیهام عذاب وجدان هم اضافه میشه ددی که زنگ میزنه ومیبینه من انرژی ندارم حرف بزنم میگه معلومه خیلی دلت برام تنگ شده منم نمیتونم بگم بابا این اذیتهای کارن من رو ازپاانداخته واز طرفی...
19 خرداد 1393

روز تولد

سلام مامانی امسال تولدت باهرسال خیلی فرق میکرد از سال قبل که مامانی بزرگ برای پرنیا تولد گرفته بود مدام به من میگفتی مامانی بزرگ برای پرنیا وکیمیا تولد گرفت برای آنیکا تولد گرفت چرا برای من تولد نمیگیره منم هرچقدر توضیح میدادم که کارن جان خونه پرنیاجون وکیمیاجون دوره واسه همین آوردن خونه مامانب بزرگ تولد گرفتن که ماراحت باشیم تازه خونه آنیکاهم همون جا پیش مامانی بزرگه ولی خوب کی به این حرفها گوش میداد خلاصه گویا چند بار هم به مامانی بابایی گفته بودی شما من رو دوست ندارید اگه دوست داشتید برام تولد میگرفتید  امسال بعد از اینکه دست من اونطور آسیب دید من بااینکه تمام تدارک تولدت رو براعصرونه وتزئینات دیده بودم ولی تصمیم گرفتم دیگه ت...
18 خرداد 1393

کارن عزیزم تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست

            صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید انگار آمدن تو نزدیکست. لمس ِبودنت مبارک   امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی من کارن جان سالروز زمینی شدنت مبارک . . .     ...
13 خرداد 1393

کارن به زبان تصویر

    کارن وددی بهمن 92 پارک پردیس     وقتی پسملی راننده میشه تابستان 91       تابستان91                                   وقتی یه مرو فکرمیکنه                                     کارن وقتی منتظره آناازاداره بیاد بخاطربهوته گیری مامانی پستونک دادن وبا کارتنش خوابت برده پائیز 91 ...
25 ارديبهشت 1393

فرهنگ لغات کارن جان

  سلام آنایی جیگر از امروز هرلغتی رو تکرار کردی یا میکنی مینویسم برات تا یک روز ببینی که از کجا شروع کردی والبته صداتو ضبط هم میکنم مامانی    مامایی دایی جان   دادایی ژا خانم        حانم یلدا       الدا آرینا     هاینی البته چون سخته ترجیح میدی بگی آجی بستنی   ببسی ، ایسکی کلاغ   قاقاک من   مین مین نای نای     نانایینانایی عکس    عس من آخه پسرم میگه باید فقط از من عکس بگیرید کیف      گیف دست  ...
21 ارديبهشت 1393