نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

همه اسباب بازیهای من

سلام عزیزدلم حس تملک برایه هر انسانی هست برایه شما تواین روزها خیلی بیشتر شده حتی به وسایل همه توحس تملک داری دیروز با بابا علی رفتی خونه مامان بزرگت بابایی وقتی که اومد حسابی میخندید پرسیدم چی شده گفت از دست این پسر نایلون اسباب بازیهای کیاناوپویاکه خونه مامان بود رو برداشته میگه مال حودمه مال حودمه هرچقدرم میگم آخه کارن اینا مال شما نیست جیغ میزنی که نه مال حودمه واونا دبن ((یعنی بدن)) هرکاری کردیم کوتاه نمیومد آخرشم با یکی از ماشینهای پویاجان وچندتا از اسباب بازیهای خودت که اونجا بود کوتاه اومدی وماجرا تموم شده !!! ...
30 آبان 1391

جــــواب ...

جواب سلام را با علیک بده ،     جواب تشکر را با تواضع،       جواب کینه را با گذشت،         جواب بی مهری را با محبت،          .....  جواب سلام را با علیک بده ،     جواب تشکر را با تواضع،       جواب کینه را با گذشت،         جواب بی مهری را با محبت،            جواب ترس را با جرأت،            ...
30 آبان 1391

کربلا

      بازباران با ترانه… می خورد بر بام خانه یادم آمد کربلا را، دشت پرشور و بلا را… گردش یک ظهرغمگین، گرم وخونین، لرزش طفلان نالان، زیرتیغ و نیزه هارا، باصدای گریه های کودکانه، وندرین صحرای سوزان، می دود طفلی سه ساله، پر زناله، دلشکسته، پای خسته. باز باران… قطره قطره، مىچکد از چوب محمل، خاکهای چادر زینب، به آرامی شود گل… بازباران با محرم…   ...
29 آبان 1391

به سـوی او قـدمی برداریـم ...

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را و دریایى غرق نمی کند "موسى" را کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد مکر زلیخا زندانیش می کند اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمی توانند او که یگانه تکیه گاه من و توست ! پس به " تدبیرش " اعتماد کن به " حکمتش " دل بسپار به او " توکل " کن و به سمت او " قدمی بردار " تا ده قدم آمدنش به سو...
21 آبان 1391

ماجرای دندون کشیدن بابایی

سلام گلم تواینروزا اینقدر کارای جالب میکنی که مدام داریم کاراتو واسه همه تعریف میکنیم باباحسین میگه تازگیها مدام دارم به کارای کارن وحرفاش میخندم اصلا نمیدونم این بچه این حرفارواز کجاپیدامیکنه بابایی به سلامتی شروع کرده دندوناش رو میکشه  کلی هم اذیت میشه ولی   میگه باحرفایه کارن این روزا این دندون کشیدن شده تفریح!!!بابایی میگه چند شب پیش بهش گفتی بابایی شینی خویدی دندونات حیاب شده گفتم آره بابایی شیرینی خوردم مسواک نزدم دندونام خراب شد آقایه دکتر اونارو کشید بعد جواب دادی بابایی منم شینی حویدم  مچواچ نه دندونام حیاپ نشد خلاصه گیردادی چندروزه به بابایی که  منم مسواک نزدم پس چرا دندونام خراب نشده ...
1 آبان 1391

از الفبـای فارســی تـــــا الفبـای زنـــدگی

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات.... ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها ج: جسارت برای ادامه زیستن چ: چاره اندیشی برای گریز از گرداب اشتباه ح: حق شناسی برای تزکیه نفس خ: خودداری برای تمرین استقامت د: دور اندیشی برای تحول تاریخ ‌ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل ر: رضایت مندی برای احساس شعف ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها س: سخاوت برای گشایش کارها ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج ص: صداقت برای بقای دوستی ...
24 مهر 1391

عزیزم همه مادرها مهربونن

  همه مادرها قلبشون پراز عشق کودکشونه همه مادرها نگران بچه هاشونن همه مادرها از آسایش خودشون میگذرن تا بچه هاشون آرامش داشته باشن همه مادرها نگران آینده دلبنداشونن همه مادرا دوست دارن مدام کنار میوه زندگیشون باشن همه مادرا دوست دارن با بچه هاشون بازی کنن وهمه مادرای دنیا قلبشون بدرد میاد وقتی کنار کودکشون نباشن این دسته گل تقدیم به تمام مادرای مهربون وازخود گذشته دنیا حتی اونایی که ازجنس ما نیستند.    ...
24 مهر 1391

یک کارخطرناک ولی ذوق برانگیز

      سلام مامانی خیلی وقته داری تلاش میکنی که مثل مابزرگترها کارکنی و وقتی مامان مریم ظرف میشوره صندلی به قول خودت خوشولوتو میاری ومیذاری کنار مامانی ومیگی من ظرف یا وقتی مهمون میاد میای بشقاباروازمن میگیری ومیگی آنامن من ولی امروز که بابایی ومامان مریم مهمونمون بودن بعداز شام چایی آوردم وبعدش مشغول صحبت بودیم که یه لجظه با یه استکان چایی اومدی وگفتی بابایی شای آبیدمی اولش هممون به هم نگاه کردیم که ببینیم کی چایی روریخته وداده دست کارن ولی همه سرجاشون نشسته بودن بعد بابایی سریع کمی از چایی خوردوگفت تازه ریختن که من حالم بدشد ویه آن اشک چشام ریخت که وای اگه راسته اگه چیزی میشد بابایی ...
23 مهر 1391

جملات زیبا

  - همیشه  حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی  و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی - وقتی به چیزی می‌رسی بنگر که در ازای آن ...  از چه گذشته‌ای - آدم‌های بزرگ ، شرایط را خلق می‌کنند و آدم های کوچک ، از آن تبعیت می‌کنند - گاهی ... خوردن لگدی از پشت، برداشتن گامی به جلو است - هرگز به کسی که برای احساس تو ... ارزش قائل نیست  دل نبند -  به کسانی که خوبی دیگران را بی‌ارزش یا از روی توقع می‌دانند، خوبی نکن  و اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش - قضاوت خوب ...محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار .....
14 مهر 1391