نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

آنا خودتو کنترل کن!!!!!!!!

1392/7/1 12:15
نویسنده : مامان فرشته
1,231 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم این روزها  هر لحظه حرفی میزنی که اگه من وقت داشتم مینوشتم واسه خودش یک کتاب میشد وبحدی شیرین زبونی میکنی  دیگه طوری شده که مدام داریم حرفها وتکیه کلامهایی بکاربرده شمارو ماهم تکرار میکنیم بعضی وقتهااز  مامانی مریم میپرسم مامان من هم همسن کارن بودم اینطور حرفهای بزرگتراز خودم میگفتم مامان مریم میگه واله اون موقعها شما اینقدر خجالتی بودی که من که مامانتم صداتو زیاد نمیشنیدم تا بمونه به بقیه خلاصه حالا چند تا ازاون حرفهای شیرین رو برات میگم تا ببینی چه جیگری شدی

چند روز پیش عمه شهلا برای عصرونه دعوتمون کرده بود واز اونجایی که من وشما کلاس زبان داشتیم وبخاطر چندبار غیبت نمیتونستیم که نریم خلاصه تصمیم گرفتم که بریم سر کلاس وبعداز کلاس بریم خونه عمه شهلا خلاصه کلاس که تموم شد اومدم دیدم تو سالن آموزشگاه بغل بقول خودت حان میملتی ومن رو که دیدی گفتی بدو بریم دیرشد اونوقت من وخانم معلمهایی که اونجابودن این شکلی شدیمخلاصه من دست شمارو گرفتم واز پله ها رفتیم پائین واز اونجایی که خیلی عجله داشتم شما رو پشت سرم میکشیدم وشما با قدمهای من تقریبا میدوئیدی یه دفعه دستت رو کشیدی وگفتی آنا خودتو کنترل کن چرا اینجور تند تند میری من اول فکر کردم اشتباه شنیدم پرسیدم چی گفتی بعد تو جواب من یه نگاه عاقل اندر... کردی وگفتی میگم خودتو کنترل کن ومن دیگه هیچی دیگه شبیه آدمهایی بودم که شیشه رو ندیدن و خوردن بهش و مغزشون تکون خورده دقیقا این شکلی     ...(  قابل توجه        تا این شکلو پیداکنم خودم همون شکلی شدم)

خلاصه تا خونه عمه شهلا داشتم به این فکر میکردم که مادر شدن چقدر سخته من باید به همه حرکاتم هواسم باشه چون شما خیلی حساس ودقیق من رو زیر نظر داری.

یکی دیگه از شیرین کاریهات که حسابی باعث خنده ماشد این بود که صدای بچه ها از کوچه اومد که داشتن وسایل مدرسه شون رو بهم نشون میدادن و ماهم خونه مامان مریم بودیم وتو هم چون اونها زیز پله خونه مامان نشسته بودن اصرار که منم برم ÷یش بچه ها هرچقدراصرار کردیم فایده نکرد ورفتی بعد دیدم  باددی  درحالیکه گریه میکنی اومدید ددی گفت رفته سرکوچه بابچه هه دنبال گربه بابایی گفت کارن چرا رفتی نگاه کردی به من ودرحالیکه قیافه حق به جانب گرفته بودی گفتی بابا خواستیم گربه رو ناز کنیم ما میفتیم واونم میفت دنبه چپ ما یفتیم دنبه چپ اون رفت دنبه یاست نژاشت نازش کنم بابا حوب بژابوست کنم گفتم کارن تو میخواستی گربه رو بوس کنی با حالت طلبکارانه جواب دادی ای بابا من که بوشش نمیکیدم میخواشتم عرفان بوشش کنه خلاصه انقدر باحرارت تعریف کردی که هممون کارت یادمون رفت وبرایه اینکه دوباره سمت رو تکرار کنی وبا دستات توضیح بدی همش ازشما سوال میپرسیدیم.

از وقتی که میری کلاس زبان حسابی داری رنگهارو یاد میگیری چند روز پیش بلوز بنفش رنگت رو رفتی از کمدت درآوردی آوردی میگی آنا من بلوز پرپلمو میخوام بپوشم اونوقت من داشتم پرواز میکردم.

دیشب به من گفتی که من میخوام برم بخوابم لباس خوابتو آوردی تنت پوشوندم ودکمه هاشو بستم ولی شروع کردی دکمه هارو بازکردن گفتم کارن چرا باز میکنی میگی میخوام  یقه م باز بمونه که زیر گردنت رو نشون میدی که اینجا دیده بشه آخه حوشدل میشه من که دیگه واقعا  این شکلی شدم  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

بعدش بردم بخوابونمت به سلامتی بلوزتو درآوردی و میگم کارن جان لباستو بپوش مریض میشیها ببین من امشب هم بلوز آستین بلند پوشیدم وهم شلوار  شماهم بپوش به من میگی مگه من پیرم که لباس بپوشم من قوییم هم گوشت حویدم هم شیر خلاصه مرد که حرفش  یکیه وکوتاه نیومدی وماهم منتظرشدیم که خوابیدی بعد لباستو باددی تنت کردیم پسرپهلوان من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان رضا جونی
3 مهر 92 7:28
ای ای ای فرشته جون مواظب باش دماغتتتتتتتتتتت


سلام آره عزیزم حسابی چپه شدم
مامان امیرمحمد
4 مهر 92 12:41
به به چه حرفهایی میزنه این گل پسر ما ....
خدا حفظش کنه ......آنا بدو تا دیر نشد ....


مرسی خاله جون
مامان رضا جونی
23 مهر 92 8:37
عیدتون مبارکاین گلش بوسش هم باشه برای وقتی که اومدی پیشم
مامان ملینا
23 مهر 92 10:33
سلام عزیزم.راست می گه بچه دیگه یه ذره خودتن رو کنترل کن دیگه . وای از دست این بچه ها همشون شیرین زبون و تو دل برو
مامان حمیدرضا
29 مهر 92 13:36
بااجازه شمارو جز لینک دوستان میکنم
مامان کیارش
19 آبان 92 0:38
سلام . ایول کارن