عکس های کارن سری سوم
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
کودکم
این دوست داشتن است
این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد
او درون دل من جای باز کرده است
کودکی بازی گوش
نازنینی با هوش
چشمهای مشکی
پوستی مهتابی
گیسوانی چو شب بی مهتاب
که نسیم خوش او دلها برده ز کف
اری اری اری
دوستش میدارم
قهقه های قشنگش که همه مستانه
حاکی از سر درون خوش اوست
دوستش میدارم
من که خود میدانم
او یقین سهم من است
از بهشت خاکی
عزیزم خسته شدی اینجادقیقا نمیدونم چندروزه که بدنیا اومدی فقط میدونم این لباسهارو تااواخرمردادماه تنت کردم یعنی حدودا خیلی بشه٣ماهه ای که دنیا اومدی
مهر١٣٨٩
شهریور١٣٨٩
آبان١٣٨٩
آذر١٣٨٩
فروردین١٣٩٠ اولین عید کارن
تیر١٣٩٠
مرداد١٣٩٠ کلا تابستونها باباباحسین این برنامه تونه صبحها استخرتو پرآب میکنید ظهرها انگارساعت میفهمیدی سرساعت ٢ بایی آپ
اسفند ١٣٩٠
کلا وقتی برف بباره برنامه مااینه میریم باددی پارک جنگلی پردیس که سرکوچمونه وکلی بازی میکنیم وددی تا میتونه به سمت اینجانب برف پرتاب مکنه شب که برمیگردیم این کارته که پشت در میگی بازم بریم واینقدرگریه میکنی که خواب که چه عرض کنم ازحال میری
کارن وبقول خودت دایی جان جان جان یضا که ایلهی فداش شم در٤روزگی ،کارن عزیزم دایی جان اینقدر خوشحال اومدن شمابود که خودش مارو برد تهران برای بدنیا اومدن شما وشبها هم تاشما٢ماه بشی اینطور توبغلش خوابت میکرد آخه بسلامتی تاساعت چهارونیم صبح( آخی بچم وقت شناس بود) هرشب بیداربودی و من ومامان مریم وبابایی که دیگه غش میکردیم ازخستگی دایی جان شمارو نگه میداشت جالبه اینجاساعت٣نصف شبه وشمادرحالی که بیداری چسبیدی به دایی جان دایی میگه همینکه پلکم سنگین میشد این پسری یه صدایی مثل گربه ازخودش درمیاورد که یعنی دایی جان نخوابی
ازچشمهای دایی معلومه توچه وضعیه
کارن در٤روزگی
مزاحمم نشید دارم فکرمیکنم
کارن٢٩روزگی
کارن٣٥روزگی
کارن ٤٢روزگی
کارن٣ماهه
کارن دونیم ماهگی
یه لحظه اجازه بدید یه ژست خوشگل مردونه بگیرم
١-٢-٣ ورزش باید کرد
وای اون چیه آناتودستت
بعداز یه فعالیت سخت
بهبه چه خوشمزست کارن جان اینقدر مواظب غذا هایی که میخوردی بودم که از٦ماهگی که غذاکمکی شروع شد همه این غذاهاتو باشیر مادر درست میکردم
این لباسهاتو بابا حسین وقتی رفته بود پیرانشهر برات سوغاتی با چیزهای دیگه آورده بود
وقتی گرسنگی زیاد فشار آورده دیگه بادستت شروع کردی خودت غذا خوردن
پسرپهلوون من
کارن وددی فروردین٩٠
فروردین٩٠
خوشحالی بعد ازخونه سازی باددی
روزگارددی وقتی میخواد بره به کارهای بیرون ازخونه برسه غیرممکنه آماده نشی برایه رفتن
(قابل توجه این ژاکت وشلوار بافت خودمه وقتی هنوز تودلم بودی)
کارن وخاله شمسی که بااجازه خودت میگی شمسی(مامان زن دایی سحر)
وقتی خیلی گرسنه ای
اینجااولین باره کاکائو خوردی چه حالی میکردی شکلات صبحانه رو گذاشته بودی پیشت باانگشت میخوردی ومدام میگفتی به به
کارن خرداد١٣٩١
کارن شهریور١٣٩١ اینم به اصرار شمابود که بابا حسین مجبورشد این کارو انجام بده
این یکی از سبدهای اسباب بازیهاته که بسلامتی اینقدر اینطور نشستی توش که شکست باید تواین حالت هولت هم میدادیم
ورژن جدید تاب بازی
مامانی دوست دارم