تولدحانمی
سلام عزیزم بخاطرمشغله هام یه مدت مدیدی نتونستم از خاطرات روزهای بزرگ شدنت بنویسم ولی سعی میکنم روزهای خیلی مهم روبرات بنویسیم یکی ازاین روزهای مهم تولد خانمی بودکه خیلی به شماخوش گذشت 6دی ماه بودکه شب من وشما وددی وبابایی ومامانی با خانواده حانمی همه جمع شدیم وبرای حانمی تولد گرفتیم یکی از کسایی که بقول خودت حیلی عاشوگشی بقول خودت حانمیه حانمی حیلی نازه خلاصه این علاقه به جایی رسیده که شب عروسی زن دایی سحرو دایی جان وقتی داشتیم ازسالن آخرشب میرفتیم خونه مامانی تویه پارکینگ وقتی آقای فیلمبردار از ماشین عروس وداماد فیلم بگیره یکدفعه یه کله بادوچشم باز از صندلی پشت از وسط عروس وداماد اومد بیرون و فیلمبردارمحترم که اصلا انتظاراین صحنه رونداشت تایک مترپریدهوا وهمه کلی خندیدن ولی قضیه همین جابپایان نرسید و باگریه از ماشین عرس وداماد پیاده نشدی وباهمون شرایط اومدیم وجلویه در خونه بابایی ومامانی هم نمیذاشتی عروس پیاده بشه وبادایی جان تواین شرایط بودید
خلاصه آخرش حق به حقداررسیدودایی جان موفق شد واونوقت دایی جان اینجوری بود
وشمااینجوری بودی خلاصه یک ساعت بعداز اینکه عروس ازماشین عروس پیاده شده بود وهمه ماتواین شرایط بودیم ودایی وحانمی شماوخیلی ازدوستاوددی برای راضی کردن شماکه ازماشین پیاده بشید اینجوری بودن که آخرا ددی جون اینطوری شده بود
وخلاصه یکساعت کشیدکه شماپیاده بشید واین شرایط تاحالا ادامه داره که شما مدام باید هرجایی که هستیم با حانمی باشی وامروزکه عکسای تولد حانمی رونگاه میکردم بجز جایی که اجازه دادی دایی جان وحانمی باهم عکس بگیرن بقیه عکسها چسبیدی به حانمی وکلی داری کیف میکنی اینم ازعکسهای تولد حانمی...
کیک تولد حانمی که دایی وجان سفارش داده بود یه آدم برفی بخاطر اینکه تولد حانمی دی ماه بود
عزیزم هرکاری کردیم که برایه عکس گرفتن لباس بپوشی کوتاه نیومدی وبا لباسای راحتی عکس گرفتی
عکسهای زیادی داشتیدکه همراه خانواده هست