این روزهای ما
این روزها خیلی شیرین کاری داری کلی به کارات میخندیم چند روز پیش با هم میرفتیم بیرون اصرار ازشماکه به شحری هم بگیم بیاد منم چون خیلی عجله داشتم گفتم کارن جان تا سحری آماده بشه دیر میشه نه بگیم خلاصه زنگ زدم به سحردخترخاله که گوشیشو جواب نداد کلی گریه کردی وهمین جورکه تو کوچه میرفتیم منم زنگ میزدم به سحر واون جواب نمیداد که بابای سحر عمو حسن با ماشین داشت رد میشد نگه داشت که احوالپرسی کنیم کلی باشماحرف زد وشمافقط محو ماشین بودی از عمو پرسیدم سحرکجاست گوشیشو جواب نمیده گفت دانشگاه سر کلاسه خلاصه خداحافظی کردیم که بریم که شما گفتی دیگه به شحری زنگ نزن گفتم چرا مامانی میگی آخه ال ٩٠دست عمو بود من ال ٩٠میخوام تازه فهمیدم که دلت واسه ال ٩٠تنگ شده آخه سحری بد عادتت داده ووقتش که آزادمیشه میاد من وشمارو میبره گردش وشماهم بقول خودت عاکشگ ماشینی ولی خوب اسم خاله سحر که بیاد میگی دلم تنگشه چرا نمیاد پیشم ولی خوب اونروز بعد از اون صحبتهات بازمیگی آنا دلم واسه شحری تنگشه بیاد خونمون خلاصه به بدون ماشین بودنش هم رضایت دادی
یه مدت پیش بعد از ظهر من خوابیده بودم واومدی طبق روال همیشه یه دفعه افتادی روم ومیگی آنا بیدارشو یه چیز بهت بگم یک مترپریدم هوا وبلند شدم میگم چی شده مامان میگی آنا من فکر کردم به این نتیجه رسیدم که من وشما باید باهم همکاری کنیم تا خونه تمیز بشه منم که دیگه کارنمو میشناسم فهمیدم که بعععععله کارن جان باز دست گل به آب داده که میخواد من رو قانع کنم چشم هیچ کس روز بد نبینه رفتم پذیرائی دیدم بله آقا کلا فلش کارتهای زبانش رو ریخته کل کف خونه وبا مدادشمعی تا ابزار درهارو رویه پاتختیهای تو اتاق خوابرو همه جارو نوشته تازه بعدشم بتنهاییی به این نتیجه رسیدی که ما باید با هم همکاری کنیم این تمیز کردن که دقیقا ٣ساعت وقت ناقابل بنده رو گرفت وبعدشم از خستگی جون حرف زدن رو نداشتم چه برسه به تربیت جنابعالی ولی خوب خودتم پابه پایه من جمع وجور کردی
دریک بعدازظهر بارونی طبق روال همیشه چرت بعد ازظهر مو میزدم که جنابعالی لطف کردید وباز با مدل همیشگی پرشتون روشکمم از خواب بیدارم کردی ومیگی آنا من همه فکرامو کردم هنوز منگ خواب بودم که این حرفت باعث شد چشمام از حدقه بزنه بیرون دقیقا اینجوری شدم میگم چی فکرهاتو کردی درموردچی ؟؟؟؟میگی من فکرامو کردم ٢تا داداش میخوام یه آبجی آخی بچم هیچ وقت به کم قانع نیست گفتم واقعا ،میگی آره اسمم انتخاب کردم آبجیم ماگایا داداشام مآلاکلنگ و آلن گفتم این اسمهارو از کجاپیداکردی میگی خودم فکر کردم دیگه بعد من دیدم خیلی داری با آب وتاب میگی گفتم زیاد نری تو رویا گفتم آنا شما خودت بسی من دیگه بچه دیگه نمیخوام برگشتی میگی تونخواه میگم حانمی برام میاره و بی تفاوت ازمن رفتی
هفته قبل امتحان فاینال زبان داشتی وکلی هم من استرس داشتم!!!بامامانی صبح رفته بودی امتحان وموقع رفتن مامانی بهت گفته بود کارن جان هواست رو خوب جمع کن وببین خانم معلمت چی میگه بعد جوابش رو بده هواس پرتیو بی دقتی نکنی نتونی جواب بدی آبرومون بره باید خوب جواب بدی تابتونی بری طبقه بالا منظور مامانی این بوده که یه ترم بری بالاتر وشماتوجواب گفته بودی نه میدسمون طبقه بالا نداره آخرش همون جاست خلاصه مامانی برات هی توضیح داده بوده تا رسیده بودید ودست مامانی روکشیده بودی وگفته بودی ببین مامانی اینجا طبقه آخرشه وپله هارو نشون داده بودی هیچی دیگه مامانی میگه همه خانم معلم ها که اونجابودن ازخنده ریسه رفته بودن
حالاچون برنامه کلاسیت عوض شده و از دوستت آرتین جداشدی همش میگی من اصلا اصلا دوست ندارم برم طبقه بالا همون کلاس میخوام بمونم حالا بیا توضیح بده که عزیزم توبمونی هم آرتین میره کیه گوش بده
بعدا نوشت:عزیزم اینقدر سر خانم معلمت غر زدی که من آرتین رو میخوام آرتین رو آوردن باهات همکلاس شد چقدرم خوشحالی وواسه خودت کیف میکنی همین جوری
عزیز دلم کارت شده تماشای سی دی های باب اسفنجی یه سی دی تقریبا یک ساعته رو میشه گفت ٥ساعت نگاه میکنی وهرچقدرم میگیم بابا حالمون خراب شد چشمهات درد گرفت میگی نه ببین داره شروع میشه هنوز تموم نشده حاالا من وددی هم از شرکت سازنده این دستگاه دی وی دی ناراحتیم وانتقاد میکنیم که چرا باز میره اول سی دی که اون روز نشستم به دکمه ها ی کنترل نگاه کردم دیدم بابا میشه کاری کرد که دیگه پخش نکنه ویکبار پخش بشه سی دی رو درآوردی میگی آنا سی دی خراب شده همه شو نشون نمیده آخه اینم سی دیه دائی جان خیده زود خیاب شد ودیگه نشون نمیده خلاصه منم این شکلی شدم
اومدی میگی آنا پول داشتی برام هواپیما میخری منم اول فکر کردم هواپیما اسباب بازی میگی تند تند برات نشون به اون نشون میارم وآمار هواپیماهاتو میدم وبعدشم میگم تازه مامانی چند تا هم هواپیما بزرگ برات خریده که بزرگ شدی ببری تو کوه پروازشون بدی برگشتی یه نگاه عاقل اندر ....کردی ومیگی از اونا که نه ازاونایی که خودم بشینم توشو بره آسمون وباهم پرواز کنیم تازه شماروهم سوار میکنم هیچی دیگه این مشکلمون دیگه خانوادگی نیست وبقول ددی این مشکل شده کشوری