وقتی باباعلی نیست
سلام مامانی میدونم این روزها زیاد حال خوشی نداری از طرفی حسابی سرماخوردی واز طرف دیگه باباعلی ازجمعه رفته واسه حسابرسی به تبریز ومن وشماحسابی کلافه ایم وشما اینقدر ناراحتی که وقتی ددی زنگ میزنه جوابشو نمیدی ومیگی بهش بگو فقط بیاد من تلفنی نمیخوامش وهمین بیقراری توخونه باعث شده مدام بهونه گیری کنی بعدش گریه کنی مامانی دیگه اینقدر گریه میکنی واقعا توانم رو گرفتی واعتراضم که میکنم بابایی ومامانی میگن این بچه باباش کنارش نیست بهونه باباش رومیگیره بعد به اون ناراحتیهام عذاب وجدان هم اضافه میشه ددی که زنگ میزنه ومیبینه من انرژی ندارم حرف بزنم میگه معلومه خیلی دلت برام تنگ شده منم نمیتونم بگم بابا این اذیتهای کارن من رو ازپاانداخته واز طرفی...